Friday, September 16, 2022

مهسا امینی (ژینا)


 خوابیدی بدون لالایی و قِصه

بگیر آسوده بخواب بی درد و غُصهدیگه کابوس زمستون نمیبینیتوی خواب گلهای حسرت نمیچینیدیگه خورشید چهرتو نمیسوزونهجای سیلی های باد روش نمیمونهدیگه بیدار نمیشی با نگرونییا با تردید که بری یا که بمونی
رفتیو آدمکا رو جا گذاشتیقانون جنگلو زیر پا گذاشتیاینجا قهرن سینه ها با مهربونیتو توو جنگل نمیتونستی بمونیدلتو بردی با خود به جای دیگهاونجا که خدا برات لالایی میگهمیدونم میبینمت یه روز دوبارهتوی دنیایی که آدمک نداره
خوابیدی بدون لالایی و قِصهبگیر آسوده بخواب بی درد و غُصهدیگه کابوس زمستون نمیبینیتوی خواب گلهای حسرت نمیچینیدیگه خورشید چهرتو نمیسوزونهجای سیلی های باد روش نمیمونهدیگه بیدار نمیشی با نگرونییا با تردید که بری یا که بمونی
رفتیو آدمکا رو جا گذاشتیقانون جنگلو زیر پا گذاشتیاینجا قهرن سینه ها با مهربونیتو تو جنگل نمیتونستی بمونیدلتو بردی با خود به جای دیگهاونجا که خدا برات لالایی میگهمیدونم میبینمت یه روز دوبارهتوی دنیایی که آدمک نداره

No comments:

Post a Comment

دلنوشته‌ای برای اعدام‌شده‌ها

  شب، هنوز تموم نشده بود… طناب‌ها آویزون بودن و باد، بوی ترس می‌آورد. نه از قاتل، نه از جنایت، بلکه از حکمی که عادت شده. در این سرزمین، مرگ ...